21 شهریور 92
بنیتای عزیزمممممممممممم دختر قشنگم فرشته کوچولوی زندگی من این داستان روزی هست که تو متولد شدی وپا به این دنیا گذاشتی
عزیزم من روز 20 شهریور رفتم پیش خانم دکتر طرازی ویزیت شدم وتاریخ سزارین برای 28 شهریور 92 تعیین شد ونامه بیمارستان روگزفتم واومدیم خونه اون شب کمی درد داشتم وبه سختی تونستم بخوابم فردا که روز پنجشنبه 21 شهریور بود مثل همیشه از خواب که بیدار شدم شروع کردم به انجام کارهای روزمره تختخواب رو مرتب کردم شروع کردم به اماده کردن صبحانه احساس کردم یه مایع گرم داره ازم خارج میشه رفتم چک کردم دیدم خونابه داره میره سریع زنگ زدم به بیمارستان ابان گفتن سریع بیا بیمارستان بابایی هم خونه نبود ومن تنها بودم به بابا زنگ ردم گفتم دارم میرم بیمارستان ممکنه امروز سزارین بشم وسایل بیمارستان رو اماده کردم به آژانس زنگ زدم به مرجان جون اس ام اس دادم که دارم میرم بیمارستان دفترچه بیمه وکارت ملی وپول برداشتم ورفتم توی بیمارستان ماما چک کردوگفت که تو دختر گلم یک هفته زودتر قرار بدنیا بیای کارهای اولیه رو انجام دادن من زنگ زدم به دایی بیژن وبابات که سریع بیان بیمارستان به بابایی گفتم اول بره خونه وسایل رو برداره وبیاد خلاصه با رضایت خودم من رو بردن اتاق عمل موقعی که داشتن بیهوشم میکردم دایی بیژن ومرجان جون رسیده بودن بعدشم بابایی رسیده بود خلاصه شما ساعت 12.30 دقیقه روز 21 شهریور 1392 توی بیمارستان آبان توسط دکتر عزیزم خانم دکتر طرازی با وزن 2760 گرم وقد 48 سانتیمتر بدنیا اومدی فرشته کوچولوی زندگی من