بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

بنیتا دختر بی همتای من

21 شهریور 92

1392/6/30 23:25
نویسنده : اکی
509 بازدید
اشتراک گذاری

بنیتای عزیزمممممممممممم دختر قشنگم فرشته کوچولوی زندگی من این داستان روزی هست که تو متولد شدی وپا به این دنیا گذاشتی

عزیزم من روز 20 شهریور رفتم پیش خانم دکتر طرازی ویزیت شدم وتاریخ سزارین برای 28 شهریور 92 تعیین شد ونامه بیمارستان روگزفتم واومدیم خونه اون شب کمی درد داشتم وبه سختی تونستم بخوابم فردا که روز پنجشنبه 21 شهریور بود مثل همیشه از خواب که بیدار شدم شروع کردم به انجام کارهای روزمره تختخواب رو مرتب کردم شروع کردم به اماده کردن صبحانه احساس کردم یه مایع گرم داره ازم خارج میشه رفتم چک کردم دیدم خونابه داره میره سریع زنگ زدم به بیمارستان ابان گفتن سریع بیا بیمارستان بابایی هم خونه نبود ومن تنها بودم به بابا زنگ ردم گفتم دارم میرم بیمارستان ممکنه امروز سزارین بشم وسایل بیمارستان رو اماده کردم به آژانس زنگ زدم به مرجان جون اس ام اس دادم که دارم میرم بیمارستان دفترچه بیمه وکارت ملی وپول برداشتم ورفتم توی بیمارستان ماما چک کردوگفت که تو دختر گلم یک هفته زودتر قرار بدنیا بیای کارهای اولیه رو انجام دادن من زنگ زدم به دایی بیژن وبابات که سریع بیان بیمارستان به بابایی گفتم اول بره خونه وسایل رو برداره وبیاد خلاصه با رضایت خودم من رو بردن اتاق عمل موقعی که داشتن بیهوشم میکردم دایی بیژن ومرجان جون رسیده بودن بعدشم بابایی رسیده بود خلاصه شما ساعت 12.30 دقیقه روز 21 شهریور 1392 توی بیمارستان آبان توسط دکتر عزیزم خانم دکتر طرازی با وزن 2760 گرم وقد 48 سانتیمتر بدنیا اومدی فرشته کوچولوی زندگی من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)