اولین یلدای بنیتا خانمی
بنیتای عزیزم اولین یلدات مبارک باشه عزیز دلممممممم
طبق معمول هرسال شب یلدا میریم خونه مامانی زهرا ببخشید که نتونستم کارزیادی برات انجام بدم البته لباس هندونه ای برات گرفتم یه کیک به شکل هندوانه هم سفارش دادم دایی بیژن ومرجان جون وپیوند گلی وپرستار مامان زهرا حوریه خانم هم بودن تو هم که ماشالههههههههههه از این بغل به اون بغل میرفتی وکیف میکردی حسابی هم خوابت میومد چون طی روز خیلی کم خوابیده بودی ولی به زور چشمات روباز نگه داشته بودی واخرشب دیگه حسابی غر غر میکردی ولی بازم نمیخوابیدی اینور واونور ونگاه میکردی وآغو آغو میگفتی همه هم کلی قربون صدقت میرفتن از بس که دختر گل من شیرینه قربونش برممممممممم توی راه داشتیم برمیگشتیم توی ماشین خوابت برد ولی تارسیدیم خونه بیدار شدی وتاساعت 1.30 شب مشغول بازی وخنده بودی خداییش من داشت خوابم میبرد ولی ماشاله به تو انگار نه انگار اثری از خستگی نیست بالاخره اینقدر روی پام تکونت دادم تا خوابیدی وشب یلدا هم اینطوری گذشت وخیلی هم خوش گذشت از هرسال بهتر بود چون خدا یه فرشته کوچولو به اسم بنیتا به من داده که تمام لحظات زندگیمو شیرینتر از قبل کرده قربون دختر خوشگلم برممممممممممممممم
راستی بنیتای عزیزم یه چیزی میخواستم بهت بگم اینکه خاله مصی خیلی برای تو زحمت میکشن به مامان کمک میکنن وتوروحمام میبرن تو باید همیشه وقتی هم که بزرگ شدی از خاله مصی ممنون باشی که این زحمت رو برای تو میکشن ضمنا خیلی هم خاله مصی رو دوست داری وقتی میان خونموم حسابی براشون دست وپا میزنی ذوق میکنی میخندی ایشون هم تورو خیلی دوست دارن خدا حفظشون کنه که به من کمک میکنن