بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

بنیتا دختر بی همتای من

21 شهریور 92

بنیتای عزیزمممممممممممم دختر قشنگم فرشته کوچولوی زندگی من این داستان روزی هست که تو متولد شدی وپا به این دنیا گذاشتی عزیزم من روز 20 شهریور رفتم پیش خانم دکتر طرازی ویزیت شدم وتاریخ سزارین برای 28 شهریور 92 تعیین شد ونامه بیمارستان روگزفتم واومدیم خونه اون شب کمی درد داشتم وبه سختی تونستم بخوابم فردا که روز پنجشنبه 21 شهریور بود مثل همیشه از خواب که بیدار شدم شروع کردم به انجام کارهای روزمره تختخواب رو مرتب کردم شروع کردم به اماده کردن صبحانه احساس کردم یه مایع گرم داره ازم خارج میشه رفتم چک کردم دیدم خونابه داره میره سریع زنگ زدم به بیمارستان ابان گفتن سریع بیا بیمارستان بابایی هم خونه نبود ومن تنها بودم به بابا زنگ ردم گفتم دارم میرم بیم...
30 شهريور 1392

اتاق دختر گلمممممممممممم

سلام مامانی گلم خوبی دخترم؟عزیزم 10 روزدیگه تو بغل مامانی هستی بالاخره اتاقت هم کامل شد عکساش رواینجا برات میذارم دخی گلممممممممم ...
18 شهريور 1392

دخترگلمممممممم 36 هفته و4 روزه توی دل مامانی هستی

عزیزم الان از مطب دکتر اومدم میخوام برات تعریف کنم امروز کلی توی مطب معطل شدم حسابی مطب شلوغ بود بالاخره نوبتم شد خانم دکتر سونو کرد ماشالههههههه هزار ماشالهههههههه به دخترم شیطون سالم شلوغ باوزن ٢٧٠٠ که دکتر خیلی راضی بود ایشاله هفته اینده اخرین ویزیت هفته بعدشم با عمل سزارین عزیزدلم دختر گلم میاد بغلم خدایاااااااااااااااااااااااا شکرت هزاران بارشکرت هیچی ازت نمیخوام بجز سلامتی وعاقبت بخیری یه دونه دخترم عاشقتم دختر گلممممممممممممم   ...
13 شهريور 1392

مهمونی سیسمونی دخترم

دخترگلم چطوری مامانی ؟ نمیدونی چقدر برای دیدن روی ماهت بی طاقت شدم وقتی تکون میخوری دلم ضعف میره برای دختر گلم ایشاله تا دو هفته دیگه میای بغل مامانی خونه رو روشن میکنی عزیز دلممممممممممم دختر گلم تا بحال برای اسمت بنیتا رو در نظر داریم ولی اگر از نظر ثبت احوال مشکل داشته باشه اسمهای رونیکا وکیانا انتخابهای بعدیمون هستن ایشاله خوشنام وعاقبت بخیر باشی عزیزکممممممممم دیروز یه مهمونی واسه سیسمونی دخی گرفتم همه از دیدن سیسمونی دخملم لذت بردن وکلی تعریف کردن مبارکت باشه عزیزمممممممممممم چندروزی مهمون داشتیم مامانی زهرا بعد از چند وقت اومده بود خونه ما خیلی خوشحال بودم اخه قبلا برات گفتم که مامانی مریضه خیلی از خونه نمیتونه بره بیرون ولی با ...
13 شهريور 1392

سیسمونی دخملی 3

سلام عزیز دلم اینم قسمت سوم سیسمونیت عزیزمممممممممم البته مامانی کتابخونش رو گذاشته توی اتاق دخملی البته اگه اجازه بفرمایید وگرنه باید بندازمش دور یکی از عروسکهای بپگی خودم رو هم گذاشتم توی اتاقت اون خزس قهوه ایه که قلب قرمز داره مال سیسمونی مامانی بوده ...
1 شهريور 1392