شیرین کاریهای بنیتای گلم
دختر عزیزم ببخشید که فرصت نمیکنم تند تند وبلاگت رو update کنم اخه دوست دارم بیشتر وقتم رو برای تو دختر گلم بذارم برای همین به کارای متفرقه کمتر میرسم بنیتای عزیزم دارم بزرگ شدنت رو حس میکنم و لذت میبرم حسابی اغون آغون میکنی آبه رو هم یادگرفتی از بس برات تکرار کردم البته نمیتونی درست بگی ولی یه چیزی شبیه آبه میگی خیلی خیلی شیرین شدی صبح که از خواب بیدار میشی یه لبخند قشنگی روی صورتت هست که میخوام درسته بخورمت تا من یا بابایی رو صبح میبینی شروع میکنی به دست وپا زدن وذوق کردن وااااااااااااااااااااااااااااااااای که چه لذتی داره الان که دارم برات مینویسم خوابیدی همچین که انگار صد ساله خوابت نبرده وحسابی خسته شدی خیییییییییییییییییییییییییلی دوست ...
نویسنده :
اکی
14:05
واکسن دوماهگی بنیتای عزیزم
دخترگلم تبریک میگم عزیزدلمممممممممم امروز دوماهه شدی فرشته کوچولوی من امروز بابابایی بردیمت برای چکاپ وواکسن دوماهگی پیش اقای دکتر خاچاطوریان دکتر خوب ومهربونت از دوهفته پیش تحقیقات رودرمورد واکسن شروع کردم که دخترعزیزم کمتراذیت بشه تب نکنه دردنکشه خییییییییییییییییییییلی استرس داشتم هرچی به روز واکسن نزدیکترمیشد استرسم بیشترمیشد ازهرکی میرسیدم سوال میکردم وراهنمایی میخواستم خلاصه ساعت 4.30 رفتیم درمانگاهی که اقای دکتراونجاهستن وقتی رسیدیم یادم افتاد کارت واکسنت روازبس هول کرده بودم یادم رفته بیارم حالاخوبه درمانگاه به خونه نزدیک بود بابایی رفت کارتت رواورد ساعت 5.15نوبتمون شد راستی قبل ازاینکه بریم بهت قطره استامینوفن دادم که خدای ...
نویسنده :
اکی
22:31
دس تای کوچولوی دخترگلممممممممم
عزیز دلم بنیتای کوچولوی من توی این عکس انگشت مامانی رو محکم گرفتی وول نمیکنی منم عکسش رو گرفتم خیلی لحظه دلشینی بود برام البته از این کارها زیاد میکنی جدیدا یکسره اغو اغو واوغون اوغون میکنی برای مامانی وبابایی میخندی دست وپا میزنی با صداهایی که از خودت درمیاری جوابم رو میدی خلاصه خیلی شیرین شدی خییییییییییییییییییلی یک لحظه نمیتونم ازت دور باشم حتی مواقعی که خواب هستی دوست دارم بشینم ونگارهت کنم هزاران هزار بار خداروشکر میکنم بخاطر اینکه من رو لایق دونست که مادر دختری مثل تو باشم عزیز دلممممممممممممم ...
نویسنده :
اکی
22:30
عکسهای دوماهگی دختر خوشگلم
چه جیگری شده دخمل گلمممممممممممم
عکسها چهل روزگی بنیتا گلی
عکسهای هفت روزگی بنیتا گلی
عکس اولین روز تولد بنیتای عزیزمممممممممممم
21 شهریور 92
بنیتای عزیزمممممممممممم دختر قشنگم فرشته کوچولوی زندگی من این داستان روزی هست که تو متولد شدی وپا به این دنیا گذاشتی عزیزم من روز 20 شهریور رفتم پیش خانم دکتر طرازی ویزیت شدم وتاریخ سزارین برای 28 شهریور 92 تعیین شد ونامه بیمارستان روگزفتم واومدیم خونه اون شب کمی درد داشتم وبه سختی تونستم بخوابم فردا که روز پنجشنبه 21 شهریور بود مثل همیشه از خواب که بیدار شدم شروع کردم به انجام کارهای روزمره تختخواب رو مرتب کردم شروع کردم به اماده کردن صبحانه احساس کردم یه مایع گرم داره ازم خارج میشه رفتم چک کردم دیدم خونابه داره میره سریع زنگ زدم به بیمارستان ابان گفتن سریع بیا بیمارستان بابایی هم خونه نبود ومن تنها بودم به بابا زنگ ردم گفتم دارم میرم بیم...
نویسنده :
اکی
23:25